تو مرا می فهمی
من تورا می خواهم
و همین ساده ترین قصه یك انسان است
تو مرا می خوانی
من تورا ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی تا ابد
در دل من می مانی

و حالا در اين روزهايي كه هستي خدا را شكر مي كنم
بابت بهترين و برترين نعمتي كه به من هديه داد
باز هم خدا سلامتي تو را به من هديه داد
وجود تو
بودنت
شنيدنت
بوييدنت
همه نعمت است نعمت...

خدا
هر شب معجزه میکند
وقتی قلب من در آغوش تو
از تپش نمی ایستد
وقتی آرام خودم را جا میدهم
میان بازوانت
دنیا آن قدر کوچک میشود که میتوان
عالم را با یک بوسه کشت...
تمام هستی ام را برگی کن!
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا و همه هستی مرا تقدیس می کند!
باز باران باريد خيس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابري هوا
هر کجا هستي باش
آسمانت آبي
و تمام دلت از غصه ي دنيا خالي . . .

تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم
چون تو پاک هستي
مي توانم تو را خط خطي کنم
که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي
و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم

چه ساده لوح اند
آنان که مي پندارند
عکس تو رابه ديوار هاي خانه ام آويخته ام
و نمي دانند که من
ديوار هاي خانه ام را
به عکس تو آويخته ام!
....
شبها
صدای نفسهای تند من و تو
مثل طنین موجهای دریا،
همسایهها را آرام آرام خواب میکند

ميدانم روزی با تنی خسته وخيس، سوار بر قطرات درشت باران
بر ناودانهای قلبم فرود می آيی
و من در انبوه مژگانم ميزبانت خواهم بود
و در آن لحظه چشمانم را برای هميشه ميبندم
تا ديگر دوريت را حس نکنم
...

روزهایی که با چند خاطره تلخ و شیرین به سر رسید و
تنها یادگاراز آن روزها یک قلب شکسته بر جا ماند.
روزهای شیرین عاشقی گذشت و امروز من تنهای تنهایم گذشت
و اینک دلم هوای تو را کرده است....
دلم تنگ است برای آن لحظه های شیرین با هم بودنمان!
دلم برای گرفتن آن دستان مهربانت تنگ شده است....
کاش دوباره آن روزهای شیرین عاشقی مان تکرار می شد کاش دوباره
می توانستم آن صدایی که شب و روز به من آرامش می داد را بشنوم....
دلم برای آن خنده های قشنگت تنگ شده است
بـــــــــــــــــــــــــرگـــــــــــــــــــــرد
تا تو رفتی همه گفتند
که از دل برود هر که از دیده برفتـــــــ..
ودر آن لحظــــه ی ناباوری و غصـــه ی من خندیدند. . .
و تو ایـــــــ کاش میدانستی که در این تنگ بلور شفافـــــــ
ماهی ســــــرخ تو زندست هنوز...
ودر این کلبه ی سرد. . . یادگار تو به جاستـــــــ..
و تو ای کاش می آمدی و می دیدی
"که از دل نرود هر که از دیده برفتــــــــ". . .
نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام
می توانی بسوزی شان
حرف هایم را بی دلیل گفته ام
می توانی فراموششان کنی
ولی عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام
نمی توانی دوستم نداشته باشی !!!

همیشه از فاصله ها
گله میکنیم
شاید یادمان رفته
که در مشق های کودکی
برای فهمیدن کلمات
کمی فاصله هم
لازم بود!
نظرات شما عزیزان:
|